ایرانیان نخستین طراحان پوشاک جهان

گفتوگوی پایگاه خبری لباس پارسی با یاسر موحدفرد دبیرکل بنیاد فردوسی
۲۵ اسفند ۱۴۰۳
سالروز ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ پانزدهمین سالگرد ثبت جهانی هزاره شاهنامه فردوسی است که به پیشنهاد رسمی بنیاد فردوسی به نام ایران در دوسالانه ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ در فهرست رویدادهای فرهنگی، هنری و علمی یونسکو به ثبت جهانی رسیده است.
به بهانه این رویداد ملی و جهانی در زمینه پیشینه طراحی پوشاک ایران و جهان در دانشنامه شاهنامه فردوسی با یاسر موحدفرد فردوسیشناس همروزگار با نگرههای نوین و نویسنده کتاب تاریخ ناشناخته هنر ایران گفتوگویی داشتیم.
یاسر موحدفرد، دبیرکل بنیاد فردوسی و مدیرعامل مؤسسه فرهنگی هنری فردوسی توسی در زمینه پیشینه طراحی پوشاک ایرانی برگرفته از دوران اسطورهای دانشنامه شاهنامه فردوسی گفت:
از پلنگینهپوشی تا طراحی پوشاک ایرانی
به روایت اسطورهای دانشنامه شاهنامه فردوسی، ایرانیان از چند ده هزار سال پیش از دوران غارنشینی تا دوران شهرسازی، تمدنساز بودهاند و فرهنگ پوشش یکی از دستاوردهای تمدنی ایرانی برشمرده شده است.
به همین روی در چهار بخش از روایتهای داستانی دانشنامه شاهنامه فردوسی برای نخستین بار به پیشینه طراحی پوشاک ایرانی میپردازیم که در ادامه خواهید خواند:
کتاب نخست- روایت کیومرث
الف- پادشاهی کیومرث
کیومرث با نامهای کیومرس یا گیومرت هم نگارش شده است و به معنی زنده گویای میرا است؛نام نخستین پیامبر پادشاه ایرانی در شاهنامه فردوسی است که بدان گرشاه به معنی شاه کوهها و گِلشاه به معنی شاه گِل هم گفتهاند.
حکیم فردوسی توسی، تاریخپژوه نجیبزاده ایرانی، نخستین نامجوی بزرگ را در گیتی واکاوی کرده است؛ پژوهنده نامه باستان و نگارنده داستان پهلوانان، نخستین شاه ایرانی که تختی و جایگاهی برای خویش برگزید را کیومرث میانگارد.
نخستین پوشاک رسمی فرمانروایان ایرانی
کیومرث کدخدای جهان، نخست در اندرون کوه برای خویش جایگاهی و تختی برساخت و با گروه همسازگارش پوشاک پلنگینه پوشید،سپس به پرورش و نوآوری در پوشاک و خوراک روی آورد؛بدین سان سی سال همچون خورشید گرمابخش فرمانروایی نمود؛آنچنان آرامشبخش بود که دامهای رام و حتی ددان درندهخو در نزدیک او و در همه گیتی آرمیده بودند،مردمان در پایگاهاش به کیش یکتاپرستی به راز و نیاز و نماز پرداختند.
کیومرث، پسری خوبروی و اهل خردمندی به نام سیامک داشت که همچون پدر نامجوی بود و دل پدر بدان فرخنده،زنده و پاینده بود و با وجود این دو نامور، گیتی بنیادی استوار داشت و زندگانی مردمان شادمان بود.
سخنگوی دهقان چه گوید نخُست /
که نام بزرگی به گیتی که جُست /
پژوهنده نامه باستان /
که از پهلوانان زند داستان /
نخستین ز شاهان کیومرث پای /
به تخت اندر آورد و بگرفت جای /
که چون او شد اندر جهان کدخدای /
نخستین به کوه اندرون ساخت جای /
سر بخت و تختاش برآمد به کوه /
پلنگینه پوشید خود با گروه /
از او اندر آمد همی پرورش /
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش /
به گیتی بر او سال سی شاه بود /
به خوبی چو خورشید بر گاه بود /
دد و دام و هر جانور کهاش بدید /
ز گیتی به نزدیک او آرمید /
به رسم نماز آمدندیاش پیش /
وُز آن جایگه برگرفتند کیش /
پسر بُد مر او را یکی خوبروی /
خردمند و همچون پدر نامجوی /
سیامک بُدش نام و فرخنده بود /
کیومرث را دل بدو زنده بود
ب- نبرد سیامک پسر کیومرث با خَزَروان فرزند اهریمن
اهریمن بداندیش با رشکورزی و با فریب و نیرنگ مردمان، فرمانروایی استوار کیومرث را برهم زد؛اهریمن فرزندی با نام خَزَروان (یا خزوران) داشت که دیوی سترگ و تنومند بود و با مردمان فریفته شده، سپاهی بزرگ برای خود فراهم ساخته بود تا بخت کیومرث شاه و فرزندش سیامک را تباه نماید.
سروش خجسته از سوی کردگار با رخی پریگونه و پوشاکی پلنگینه با سیامک آشنایی کرد و از رازهای نهانی اهریمن بر ضد پدر پادشاهاش کیومرث آگاهی داد؛سیامک با شنیدن این خبرهای ناگوار و آگاهی از کردار بدخواهانه دیو پلید به جوش و خروش آمد و سپاهی گردآورد و گوش خویش را گشود تا خبرهایی از دشمن فراهم آورد.
نخستین پوشاک رزمی لشکریان ایرانی
سیامک با پوشاک پلنگینه سپاهیاناش پای در نبرد با اهریمن گذارد، بدین روی که آن روزگار هنوز جوشن فلزی در آیین جنگ ساخته نشده بود.با پذیرش نبرد از سوی دیو بداندیش سپاه خیر و شر رویاروی یکدیگر صفآرایی کردند؛سیامک برای آنکه نشان دهد، هراسی از اهریمن ندارد، پوشاک پلنگینه هم از تن درآورد و با تنی برهنه با پور اهریمن درآویخت اما خزروان دیو با چنگال خود کمر سیامک را چاک چاک کرد و تن شاهزاده پاک ایرانی را به خاک افکند.
به رشک اندر اهریمن بدسگال /
همی رای زد تا بیاکند یال /
یکی بچه بودش چو دیوی سُتُرگ /
دلاور شده با سپاهی بزرگ /
جهان شد بر آن دیوبچه سپاه /
ز بخت سیامک چه از بخت شاه /
یکایک بیامد خجسته سروش /
بسان پریای پلنگینهپوش /
به گفتاش به راز این سخن دربهدر /
که دشمن چه سازد همی با پدر /
سخن چون به گوش سیامک رسید /
ز کردار بدخواه دیو پلید /
دل شاهبچه برآمد به جوش /
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش /
بپوشید تن را به چرم پلنگ /
که جوشن نبود آنگه آیین جنگ /
پذیره شدش دیو را جنگجوی /
سپه را چو روی اندر آورد روی /
سیامک بیامد برهنه تنا /
برآویخت با دیو پور آهَرمنا /
فکند آن تن شاهزاده به خاک /
به چنگال کرده کمرگاه چاک
پ- سوگ سیامک
کیومرث با آگاهی از مرگ سیامک از ناراحتی، همه گیتی برای او تیره و تار گشت؛سپاه ایران هم با خبردار شدن چنین رویداد ناگواری روبهروی جایگاه شهریار صف به صف ایستادند.
نخستین پوشاک سوگواری ایرانی
لشکریان با پوشیدن نمادین جامه فیروزه رنگین و با دو چشم قرمزگون به خاطر زاری فراوان و رخساری همچون ترنج زردگون سوگواری کردند.این سوگواری آنچنان رخنمایی کرد که همه دامها و مرغها نیز از نخجیرگاه و شکارگاه به سوی کوه جایگاه شهریار جهان نالان و شتابان رفتند.
همگان یکسالی در سوگ سیامک نشستند تا آنکه پیامی از سوی داور دادار به وسیله سروش خجسته آورده شد:
کردگار به کیومرث درود فرستاد و از خروش بیش از این زنهار داد و به مدد خدای با هوشیاری و به فرماناش بازسازی سپاه ایران را دستور داد.
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه /
ز تیمار گیتی بر او شد سیاه /
خروشی برآمد ز لشکر به زار /
کشیدند صف بر در شهریار /
همه جامهها کرده پیروزه رنگ /
دو چشم ابر خونین و رخ بادرَنگ /
دد و مرغ و نخجیر گشته گروه /
برفتند وَیلهکنان سوی کوه /
نشستند سالی چنین سوگوار /
پیام آمد از داور کردگار /
درود آورندهاش خجسته سروش /
کز این بیش مخروش باز آر هوش /
سپه ساز و برکش به فرمان من /
برآور یکی گَرد از آن انجمن /
ت- نبرد هوشنگ پسر سیامک با خَزَروان فرزند اهریمن
خوشبختانه سیامک پسری به نام هوشنگ داشت که نزد نیای خویش پرورش یافت و جایگاه وزیر و دستیار کیومرث را هم دارا بود،کیومرث همچو چشم خویش هوشنگ را گرامی میداشت و هنگامی که به کینخواهی پسر قصد کرد، نبیره و پسرزاده خویش هوشنگ را فراخواند و همه اندرزها و رازها را برای او بازگویی کرد.
کیومرث به هوشنگ گفت: دیگر از این دنیا رفتنیام و از این پس تو باید پیشتاز باشی و سالار ایرانیان شوی؛
بدین منظور با فراخوان آدمیان، پریان، ماکیان و ددان سپاهی بزرگ فراهم آورد و نبیره خویش، هوشنگ را به پیشتازی فراخواند و خود نیز پشتیبانی سپاهیان را پذیرا شد.
دیو پلید با بیم و باک با نظاره سپاه ایران، هراسان خاک به آسمان میپاشید اما چارهای جز رویارویی با ایرانیان نداشت؛
هر دو گروه پیشتاز و پشتیبان سپاه ایران با رهسپاری دد و دام به سوی دیوان، آنان را به ستوه آوردند؛ هوشنگ همچون شیر، پیشدستی کرد و خزروان دیو را که خستگیناپذیر جلوه مینمود با چنگ زدن به دوال کمر بر خاک انداخت و سر از تن دیو پلید که در همآوردی همتایی نداشت را برید و بدین گونه سپاه خیر ایرانی بر لشکر شر اهریمنی چیره شد.
هنگامی که این کینخواهی به فرجام رسید، زندگی کیومرث در روزگار خاکی به پایان آمد.
خجسته سیامک یکی پور داشت /
که نزد نیا جای دستور داشت /
نیایاش به جای پسر داشتی /
جز او بر کسی چشم نگماشتی /
چو بنهاد دل کینه و جنگ را /
بخواند آن گرانمایه هوشنگ را /
همه گفتنیها بدو بازگفت /
همه رازها برگشاد از نهفت /
تو را بود باید همی پیشرو /
که من رفتنیام تو سالار نو /
پری و پلنگ انجمن کرد شیر /
ز درندگان گرگ و ببر دِلیر /
پس پشت لشکر کیومرث شاه /
نبیره به پیش اندرون با سپاه /
بیامد سیهدیو با ترس و باک /
همی بآسمان بر پراکند خاک /
به هم برفتادند هر دو گروه /
شدند از دد و دام دیوان ستوه /
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ /
جهان کرد بر دیو نستوه تنگ /
کشیدش سر پای یکسر دَوال /
سپهبَد برید آن سر بیهَمال /
چو آمد مر آن کینه را خواستار /
سرآمد کیومرث را روزگار
یاسر موحدفرد دبیرکل بنیاد فردوسی
به گزارش لباس پارسی