واکاوی، نقالی و نمایش رادیویی داستانهای شاهنامه در برنامه سفرهخانه
به گزارش اختصاصی پایگاه خبری شاهنامه
به کوشش رادیو فرهنگ، دهمین بخش واکاوی دانشنامه شاهنامه فردوسی در برنامه رادیویی سفرهخانه، پنجشنبه ۲۶ تیرماه ۱۳۹۹ از ساعت ۱۶ پخش شد.
برای نخستین بار در ایران، روایتهای آغازین شاهنامه فردوسی به همراه نقالی و شاهنامه خوانی، مرشدخوانی زورخانه و واکاوی شاهنامه فردوسی به تهیهکنندگی مریم قاسمی و نگارش، پژوهش و خوانش یاسر موحدفرد با افزودن بخش نمایش رادیویی روایتهای داستانی شاهنامه هر پنجشنبه از ساعت ۱۶ در حال پخش است.
رادیو فرهنگ برای نخستین بار با دعوت از پژوهشگران فردوسی شناس، نقالان شاهنامه، مرشدان زورخانه و هنرمندان نمایشی از تاریخ ۱۸ اردیبهشت ماه امسال، واکاوی شاهنامه فردوسی را آغاز کرده است.
در این برنامه رادیویی تا کنون ۷ بخش نخستین دیباچه شاهنامه شامل ستایش پروردگار جهان، ستایش خرد و خردمندان، ستایش آفرینش جهان، ستایش آفرینش مردمان و ستایش پیامآور دین و دانش و چگونگی نثر و نظم شاهنامه و ۲ بخش از روایتهای داستان گونه شاهنامه فردوسی از رادیو فرهنگ پخش شده و مقرر است هر هفته پنجشنبهها از ساعت ۱۶ در ویژه برنامه سفرهخانه در شبکه رادیویی فرهنگ به بخشهای گوناگون دانشنامه شاهنامه فردوسی پرداخته شود.
تا کنون نقالی دیباچه شاهنامه فردوسی و داستانهای آغازین شاهنامه به ترتیب اجرا از سوی مرشدان ابوالفضل ورمزیار، محمدرضا معجونی و مهدی چایانی در ۱۶ برنامه نخستین ضبط شده است.
واکاوی دیباچه و روایتهای شاهنامه فردوسی از سوی مهندس یاسر موحدفرد در برنامه رادیویی سفرهخانه در شبکه سراسری رادیو فرهنگ هر هفته پنجشنبهها از ساعت ۱۶ تا ۱۶:۳۰ پخش میشود که تا کنون ۱۶ بخش از این برنامه رادیویی شامل دیباچه شاهنامه فردوسی و ۴ کتاب نخست روایت داستان گونه شاهنامه فردوسی شامل روایتهای کیومرث، سیامک، هوشنگ، تهمورث و جمشید ضبط شده است؛
فرهنگ دوستان میتوانند، برنامه سفرهخانه شبکه رادیویی فرهنگ را از پایگاه اینترنتی ویا نرمافزار ایران صدا گوش فرا دهند.
http://iranseda.ir/
گفتنی است متن بازنوشت و گزیده شاهنامه فردوسی با نگارش و پژوهش یاسر موحدفرد به همراه لینک هر بخش برنامه رادیویی سفره خانه در کانال تلگرام و سروش موسسه فردوسی قابل بازخوانی است.
کانال موسسه فردوسی در تلگرام:
https://t.me/bonyadferdowsi
کانال موسسه فردوسی در سروش:
https://sapp.ir/ferdowsitousi
گزیده دیباچه شاهنامه فردوسی
نگارش و پژوهش: یاسر موحدفرد
گزیده دیباچه شاهنامه فردوسی برپایه واکاوی شاهنامه فردوسی و بهرهگیری از کتابهای شاهنامه فردوسی با پژوهش شاهنامه پژوهان نامدار همروزگار از جمله ویرایش دکتر فریدون جنیدی (دوره ۶ جلدی، نشر بلخ)، تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق (دوره ٨ جلدی، نشر دایره المعارف بزرگ اسلامی)، تصحیح زندهیاد دکتر عزیزاله جوینی (دوره ۵ جلدی، نشر دانشگاه تهران) و قصههای شاهنامه نگارش دکتر منصور رستگار فسایی (دوره ٨ جلدی، نشر میراث مکتوب) نگارش یافته است.
بخش نخست دیباچه شاهنامه فردوسی
۱- آغاز سخن؛ ستایش پروردگار جهان
برترین آغاز به نام پروردگار، آفریننده جان و خرد است که بیش از این اندیشه را توانایی واکاوی در هستیاش نیست؛
کردگاری که برتری نام و افزونی پایگاهاش از همگان والاتر است؛
خداوندگار کیهان و آسمان گردنده، آنکه روشنگر ماهتاب و ناهید و آفتاب است؛
خدایی که والاتر از هر نامی است که بخوانیاش و برتر از هر جایگاهی است که بیابیاش و سترگتر از هر هستی است که بیاندیشیاش، نگارندهای که آسمان را برافراشته و ستارگان را به زیبایی برافروخته است.
به نام خداوند جان و خرد /
کزین برتر اندیشه بر نگذرد /
خداوند نام و خداوند جای /
خداوند روزی ده و رهنمای /
خداوند گیهان و گردان سپهر /
فروزنده ماه و ناهید و مهر /
ز نام و نشان و گمان برتر است /
نگارنده برشده گوهر است
۲- ستایش خرد و خردمندان
خرد، یگانه راهنمای زندگانی و شادیآفرین آدمی است؛
خرد در هر دو سرای، دستگیر همگان است؛
خرد به راستی چشم جان است، آن چنان که شادان بیچشم، نتوان جهانی را سپری کرد؛
خرد، نخستین آفریننده آفریدگار هستی است، خرد نگاهبان جان و همآن نگاهدارنده سه پاسدارنده دیگر جان است؛
جز خرد، آن سه پاسدارنده جان و زندگانی، چشم و گوش و زبان است که بیگمان هر چه نیکی و بدی در گیتی به آدمیان میرسد از این سه پاسبان است.
خرد رهنمای و خرد دلگشای /
خرد دستگیرت به هر دو سرای /
خرد چشم جان است چون بنگری /
تو بیچشم شادان جهان نسپری /
نخست آفرینش خرد را شناس /
نگهبان جان است و آن را سه پاس /
سه پاس تو، چشم است و گوش و زبان /
کز این سه رسد نیک و بد بیگمان
۳- ستایش آفرینش جهان
بایست دانست که نخست آفریدگار، چهار بنمایه آفرینش را از چه آفرید؟!
بدانکه آفریدگار از ناچیز این همه را آفریده تا نشانگری برای آشکاری تواناییاش باشد؛
یزدان، نخست آتش تابناک برافروخته را آفرید، سپس خاک پاک را برساخت و میان آتش روشن و خاک تیرهگون، آب و باد را در گیتی برنهاد؛
پروردگار با بهرهگیری از چهار بنمایه جهان، گنبد گردنده را پدید آورد و هر آن، شگفتیهای نو به نو را در گیتی نمودار ساخت؛
آفریننده با دستور به چهار مایه زندگانی، کوهها را برکشید و بر آبها بردمید تا خشکیها پدیدار گشت و چشمهها جوشیدن گرفت و گیاهان و رستنیها سر برآوردند.
از آغاز باید که دانی درست /
سر مایه گوهران از نخست /
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید /
بدان تا توانایی آید پدید /
یکی آتشی برشده تابناک /
میان آب و باد از بر تیره خاک /
پدید آمد این گنبد تیزرو /
شگفتی نماینده نو به نو /
ببالید کوه آبها بر دمید /
سر رستنی سوی بالا کشید
۴- ستایش آفرینش مردمان
کردگار سرانجام کلید اسرار گیتی، آدمی را بیافرید؛
آفریدگار پس از سالیان با جهشی شگرف، سر و قامت آدمیان را همچون سرو، راست ساخت و آدمی را به گفتار نیک و پندار درست سفارش نمود؛
خداوندگار به آدمی بارها اشاره داشت که تو را از بنمایههای خاکی و افلاکی آفریدهام، پس به این سرای و دیگر سرای، وابستگی و پیوستگی داری و با چهار بنمایه زندگانی پرورانده شدهای؛
آفریدگار هدف هستی را آدمی برگزید، اگرچه پس از دیگر آفریدگان آفریده شد.
آدمی، تو برترین آفرینندهای، پس ارزش خویش بدان و به بندگی خداوندگار بپرداز و زندگی را بازیچه و سرگرمی زودگذر نپندار!
چو زین بگذری مردم آمد پدید /
شد این بندها را سراسر کلید /
سرش راست برشد چو سرو بلند /
به گفتار خوب و خرد کاربند /
ترا از دو گیتی برآوردهاند /
به چندین میانجی بپروردهاند /
نخستین فطرت پسین شمار /
تویی خویشتن را به بازی مدار
۵- ستایش پیامآور دین و دانش
آدمی برای رستگاری و راهیابی به راه درست زندگانی، بهرهگیری از دانش و به کارگیری از دستورهای دین را میبایست جستوجو نماید؛
بدین روی از گفتار پیغمبر خود بهره بجوی و دل خویش را از پلیدیها با این آب پاک بشوی؛
پیامبر، خویش را شهر دانش و علی را دروازه این شهر خواند، پس هر آن کس که دوستدار دانش است، بایست از دروازه شهر دانش به این شارستان راه یابد؛
به همین روی من نیز، پیرو خاندان پیامبر و ستایشگر جان پاک جانشین راستیناش هستم؛
آنچنان که با مهر و دوستی همین رادمردان، زاده شدم و بر این باور زندگی میکنم، دنیای خاکی را هم با همین اندیشه فرو میگذارم، زیرا که بیگمان خود را خاک پای علی و خاندان پاک ایشان میدانم.
ترا دانش و دین رهاند درست /
در رستگاری ببایدت جست /
به گفتار پیغمبرت راه جوی /
دل از تیرگیها بدین آب شوی /
که من شهر علمام علیام در است /
درست این سخن گفت پیغمبر است /
منم بنده اهل بیت نبی /
ستاینده جان پاک وصی /
برین زادم و هم برین بگذرم /
چنان دان که خاک پی حیدرم
بخش دوم دیباچه شاهنامه فردوسی
الف- چگونگی نگارش نثر شاهنامه
با سرایش نامه مشهور ایرانیان در همه روزگاران و در سراسر گیتی شهره خواهم شد؛
تو این نامه سرورده شدهام را دروغ و افسانه مدان و آن را با یک روش در هر زمان مخوان؛
هر بخش آن که با خرد سنجیده میشود را با خردورزی بپذیر و هر بخش دیگر آن که ماورایی جلوهگر میشود را با رمزگشایی فراگیر.
نامه کهنی نزد هر ایرانی در دیرباز وجود داشته که سرشار از روایتهای داستان گونه بوده است؛
پس از گذشت سالیان اما این نامه باستانی در نزد اندیشمندان پراکنده گشت و هر خردمندی بخشی از آن را به یاد داشت.
نجیبزادهای از آیین پهلوانی و از تبار فرمانروایان توسی که با دلاوری و بزرگواری و خردمندی و رادی شهره بود و پژوهشگر دوران باستانی ایران مینمود تا جایی که توانایی دانشی داشت، همه روایتهای تاریخی ایرانی را گردآوری نمود؛
سپس با فراخوان از اندیشمندان و پیشکسوتان کشورهای گوناگون در چنبره جهانشاهی و امپراتوری بزرگ ایران با نگارش تاریخ شفاهی هماینان، پیشینه رویدادهای مهم جهان و پند و اندرزهای بزرگان را هم گردآوری کرد؛
با چنین دستمایههای دانشی، حکمی، تاریخی و تمدنی، خداوندگار سخن ایرانی، محمد پور بابک خراسانی توانست نامورنامه کهن ایرانی را بازآفرینی نماید.
کزین نامور نامه شاهوار /
به گیتی بمانم یکی یادگار /
تو این را دروغ و فسانه مدان /
به یکسان رَوِشن زمانه مدان /
از او هر چه اندر خورد با خرد /
دگر بر ره رمز معنی برد /
یکی نامه بود از گه باستان /
فراوان بدو اندرون داستان /
پراگنده در دست هر موبدی/
از آن بهرهای نزد هر بخردی/
یکی پهلوان بود دهقاننژاد /
دلیر و بزرگ و خردمند و راد /
پژوهنده روزگار نُخُست /
گذشته سَخُنها همه بازجُست /
ز هر کشوری موبَدی سالخَورد /
بیاورد کین نامه را گرد کرد /
بگفتند پیشاش یکایک مِهان /
سخنهای شاهان و گشت جِهان /
چو بشنید از ایشان سپهبد سخُن /
یکی نامورنامه افکند بُن
ب- چگونگی سرایش نظم شاهنامه
محمد دقیقی توسی، جوانی، گشاده زبان و خوش بیان و با طبعی روان به میدان آمد و به همگان شادباش داد که نامور نامه پارسی را خواهم سرود؛ بدین روی دوستداران فرهنگ و ادب ایرانی شادمان شدند.
به ناگاه اما هماو از میان انجمن ادیبان ایران برفت و با دسیسهای کشته شد و نظم نامه باستان تنها با یکهزار بیت سروده شده نافرجام ماند و بخت بیدار ایرانی با نبودناش کمفروغی یافت؛
بدین روی ناگزیر با از دست دادن یار دیرین انجمن ادبی، خود پای به آوردگاه نظم نامه نامدار گذاردم و به پیشگاه شاه جهان رهسپار شدم تا نامه باستان را برای سرایش به دست آورم؛
منصور توسی، دوستی گرامی و بسیار صمیمی در شهر توس با خبردار شدن چنین رویدادی نامه نثر گونه شاهنامه پدر خویش، محمد پور بابک خراسانی را پیشکش کرد؛ هماو با پشتیبانی از نگرهام، مرا دلگرم کرده و از پایمردی، جوانی، گشادهزبانی و آگاهی زبان پهلویام سخن گفت و مرا سفارش کرد تا نامه خسروان و پهلوانان ایرانی را با شعر پارسی به یادگار گذارم تا بدین گونه نزد بزرگان و ادیبان ایرانی آبرو یابم؛
آنهنگام که نظم آوردن نامور نامه را آغاز کردم، پشتیبان دیگری که از جوانان، آگاهان، خردمندان، پهلوانان و روشنروانان روزگار بود به یاریام شتافت؛ هماو که سرمایه گیتی در نظرش فرومایه بود و بر عهد خویش جوانمرد و وفادار بود، خواستههای زندگی پژوهشیام را فراهم آورد تا به سرایش نامه باستان همت گمارم.
بهناگاه آن نامدار نیز از سوی گردنکشان از گلستان زندگانی گم شد و در میان زندگان و مردگان نامی از او به جای نماند و انجمن ادبی ایرانی دوباره بدون پشتیبان ماند.
بنابر این میبایست با سرمایه شخصی کار سرایش نامور نامه پارسی را به فرجام رسانم و به نام نامی همان فرمانروای پشتیبان پیشین و پهلوان خردمندان روزگاران، نامه خسروان را با سختی و تنگدستی فراوان بسرایم.
جوانی بیامد گشاده زبان /
سخن گفتناش خوب و طبعاش روان /
به شعر آرم این نامه را گفت من /
از او شادمان شد دل انجمن /
برفت او و این نامه ناگفته ماند /
چنان بخت بیدار او خفته ماند /
دل روشن من چو بگذشت از اوی /
سوی تخت شاه جهان کرد روی /
که این نامه را دست پیش آورم /
به پیوند گفتار خویش آورم /
به شهرم یکی مهربان دوست بود /
که گفتی که با من به یک پوست بود /
مرا گفت خوب آمد این رای تو /
به نیکی خرامد همی پای تو /
گشاده زبان و جوانیات هست /
سخن گفتن پهلوانیات هست /
شو این نامه خسروان بازگوی /
بدین جوی نزد مهان آبروی /
بدین نامه چون دست بردم فراز /
یکی پهلوان بود گردنفراز /
جوان بود و از گوهر پهلوان /
خردمند و بیدار و روشنروان /
مرا گفت کز من چه باید همی /
که جانت سخن بر گراید همی /
سراسر جهان پیش او خوار بود /
جوانمرد بود و وفادار بود /
چنان نامور گم شد از انجمن /
چو از باغ سرو سهی در چمن /
نه زو زنده بینم نه مرده نشان /
به دست نهنگان و مردمکشان /
بدین نامه بر دست بردم فراز /
به نام شهنشاه گردنفراز
گزیده روایتهای شاهنامه فردوسی
کتاب نخست- روایت کیومرث
کیومرث با نامهای کیومرس یا گیومرت هم نگارش شده است و به معنی زنده گویای میرا است؛
نام نخستین شاه ایرانی در شاهنامه فردوسی است که بدان گرشاه به معنی شاه کوهها و گِلشاه به معنی شاه گِل هم گفتهاند.
الف- پادشاهی کیومرث
تاریخپژوه نجیبزاده ایرانی، نخستین نامجوی بزرگ را در گیتی واکاوی کرده است؛
پژوهنده نامه باستان و نگارنده داستان پهلوانان، نخستین شاه ایرانی که تختی و جایگاهی برای خویش برگزید را کیومرث میانگارد.
کیومرث کدخدای جهان، نخست در اندرون کوه برای خویش جایگاهی و تختی برساخت و با گروه همسازگارش پوشاک پلنگینه پوشید.
سپس به پرورش و نوآوری در پوشاک و خوراک روی آورد؛
بدین سان سی سال همچون خورشید گرمابخش فرمانروایی نمود؛
آنچنان آرامشبخش بود که دامهای رام و حتی ددان درندهخو در نزدیک او و در همه گیتی آرمیده بودند.
مردمان در پایگاهاش به کیش یکتاپرستی به راز و نیاز و نماز پرداختند.
کیومرث پسری خوبروی و اهل خردمندی به نام سیامک داشت که همچون پدر نامجوی بود و دل پدر بدان فرخنده و زنده و پاینده بود و با وجود این دو نامور، گیتی بنیادی استوار داشت و زندگانی مردمان شادمان بود.
کیومرث هیچ دشمنی در جهان خاکی نداشت، مگر اهریمن بدنهاد که در نهان بر ضد او در گیتی دسیسه میکرد.
سخنگوی دهقان چه گوید نخُست /
که نام بزرگی به گیتی که جُست /
پژوهنده نامه باستان /
که از پهلوانان زند داستان /
نخستین ز شاهان کیومرث پای /
به تخت اندر آورد و بگرفت جای /
که چون او شد اندر جهان کدخدای /
نخستین به کوه اندرون ساخت جای /
سر بخت و تختاش برآمد به کوه /
پلنگینه پوشید خود با گروه /
از او اندر آمد همی پرورش /
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش /
به گیتی بر او سال سی شاه بود /
به خوبی چو خورشید بر گاه بود /
دد و دام و هر جانور کهاش بدید /
ز گیتی به نزدیک او آرمید /
به رسم نماز آمدندیاش پیش /
وُز آن جایگه بر گرفتند کیش /
پسر بُد مر او را یکی خوبروی /
خردمند و همچون پدر نامجوی /
سیامک بُدش نام و فرخنده بود /
کیومرث را دل بدو زنده بود /
ز گیتی به دیدار او شاد بود /
که بس نامور شاخ و بنیاد بود /
نبودش کسی دشمن اندر جِهان /
به جز تیره آهِرمن بَد نِهان
ب- نبرد سیامک پسر کیومرث
با خَزَروان فرزند اهریمن
اهریمن بداندیش با رشکورزی و با فریب و نیرنگ مردمان، فرمانروایی استوار کیومرث را بر هم زد؛
اهریمن هم فرزندی با نام خَزَروان (یا خزوران) داشت که دیوی سترگ و تنومند بود و با مردمان فریفته شده سپاهی بزرگ برایاش فراهم ساخته بود تا بخت کیومرث شاه و فرزندش سیامک را تباه نماید.
سروش خجسته از سوی کردگار با رخی پری گونه و پوشاکی پلنگینه با سیامک آشنایی کرد و از رازهای نهانی اهریمن بر ضد پدر پادشاهاش کیومرث آگاهی داد؛
سیامک با شنیدن این خبرهای ناگوار و آگاهی از کردار بدخواهانه دیو پلید به جوش و خروش آمد و سپاهی گرد آورد و گوش خویش را گشود تا خبرهایی از دشمن فراهم آورد؛
سیامک با پوشاک پلنگینه سپاهیاناش پای در نبرد با اهریمن گذارد، بدین روی که آن روزگار هنوز جوشن فلزی در آیین جنگ ساخته نشده بود.
با پذیرش نبرد از سوی دیو بداندیش سپاه خیر و شر رویاروی یکدیگر صف آرایی کردند؛
سیامک برای آنکه نشان دهد، هراسی از اهریمن ندارد، پوشاک پلنگینه هم از تن در آورد و با تنی برهنه با پور اهریمن در آویخت اما خزروان دیو با چنگال خود کمر سیامک را چاک چاک کرد و تن شاهزاده پاک ایرانی را به خاک افکند؛
سیامک جان گرامیاش را در این نبرد نابرابر و تن به تن از دست داد و سپاه ایران در برابر لشکر اهریمن بیفرمانده شد.
به رشک اندر اهریمن بدسگال /
همی رای زد تا بیاکند یال /
یکی بچه بودش چو دیوی سُتُرگ /
دلاور شده با سپاهی بزرگ /
جهان شد بر آن دیوبچه سپاه /
ز بخت سیامک چه از بخت شاه /
یکایک بیامد خجسته سروش /
بسان پریای پلنگینه پوش /
به گفتاش به راز این سخن دربهدر /
که دشمن چه سازد همی با پدر /
سخن چون به گوش سیامک رسید /
ز کردار بدخواه دیو پلید /
دل شاهبچه برآمد به جوش /
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش /
بپوشید تن را به چرم پلنگ /
که جوشن نبود آنگه آیین جنگ /
پذیره شدش دیو را جنگجوی /
سپه را چو روی اندر آورد روی /
سیامک بیامد بَرَهنه تنا /
برآویخت با دیو پور آهَرمنا /
فکند آن تن شاهزاده به خاک /
به چنگال کرده کمرگاه چاک /
سیامک به دست خَزَروان دیو /
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو /
پ- سوگ سیامک
کیومرث با آگاهی از مرگ سیامک از ناراحتی، همه گیتی برایاش تیره و تار گشت؛
سپاه ایران هم با خبردار شدن چنین رویداد ناگواری روبهروی جایگاه شهریار صف به صف ایستادند؛ لشکریان با پوشیدن نمادین جامه فیروزه رنگین و با دو چشم قرمزگون به خاطر زاری فراوان و رخساری همچون ترنج زردگون سوگواری کردند.
این سوگواری آن چنان رخنمایی کرد که همه دامها و مرغها نیز از نخجیرگاه و شکارگاه به سوی کوه جایگاه شهریار جهان نالان و شتابان رفتند.
همگان یکسالی در سوگ سیامک نشستند تا آنکه پیامی از سوی داور دادار به وسیله سروش خجسته آورده شد:
کردگار به کیومرث درود فرستاد و از خروش بیش از این زنهار داد و به مدد خدای با هوشیاری و به فرماناش بازسازی سپاه ایران را دستور داد.
کیومرث به مدد الهی به کینخواهی سیامک شتافت تا جایی که فرصت خواب شب و خوراک روز را هم نداشت.
چو آگه شد از مرگ فرزند، شاه /
ز تیمار گیتی بر او شد سیاه /
خروشی برآمد ز لشکر به زار /
کشیدند صف بر در شهریار /
همه جامهها کرده پیروزه رنگ /
دو چشم ابر خونین و رخ بادرَنگ /
دد و مرغ و نخجیر گشته گروه /
برفتند وَیلهکنان سوی کوه /
نشستند سالی چنین سوگوار /
پیام آمد از داور کردگار /
درود آورندهاش خجسته سروش /
کزین بیش مخروش باز آر هوش /
سپه ساز و برکش به فرمان من /
برآور یکی گَرد از آن انجمن /
وُز آن پس به کین سیامک شتافت /
شب آرامش و روز خوردن نیافت
ت- نبرد هوشنگ پسر سیامک
با خَزَروان فرزند اهریمن
خوشبختانه سیامک پسری به نام هوشنگ داشت که نزد نیای خویش پرورش یافت و جایگاه وزیر و دستیار کیومرث را هم دارا بود.
کیومرث همچو چشم خویش هوشنگ را گرامی میداشت و هنگامی که به کینخواهی پسر قصد کرد، نبیره و پسرزاده خویش هوشنگ را فراخواند و همه اندرزها و رازها را برایاش بازگویی کرد.
کیومرث به هوشنگ گفت که: دیگر از این دنیا رفتنیام و از این پس تو باید پیشتاز باشی و سالار ایرانیان شوی؛
بدین منظور با فراخوان آدمیان، پریان، ماکیان و ددان سپاهی بزرگ فراهم آورد و نبیره خویش، هوشنگ را به پیشتازی فراخواند و خود نیز پشتیبانی سپاهیان را قبول کرد.
دیو پلید با بیم و باک با نظاره سپاه ایران، هراسان خاک به آسمان میپاشید اما چارهای جز رویارویی با ایرانیان نداشت؛
هر دو گروه پیشتاز و پشتیبان سپاه ایران با رهسپاری دد و دام به سوی دیوان، آنان را به ستوه آوردند؛
هوشنگ همچون شیر، پیشدستی کرد و خزروان دیو را که خستگیناپذیر جلوه مینمود با چنگ زدن به دوال کمر بر خاک انداخت و سر از تن دیو پلید که در هماوردی همتایی نداشت را برید و بدین گونه سپاه خیر ایرانی بر لشکر شر اهریمنی چیره شد.
هنگامی که این کینخواهی به فرجام رسید، زندگی کیومرث در روزگار خاکی به پایان آمد.
خجسته سیامک یکی پور داشت /
که نزد نیا جای دستور داشت /
نیایاش به جای پسر داشتی /
جز او بر کسی چشم نگماشتی /
چو بنهاد دل کینه و جنگ را /
بخواند آن گرانمایه هوشنگ را /
همه گفتنیها بدو باز گفت /
همه رازها برگشاد از نهفت /
تو را بود باید همی پیشرو /
که من رفتنیام تو سالار نو /
پری و پلنگ انجمن کرد شیر /
ز درندگان گرگ و ببر دِلیر /
پس پشت لشکر کیومرث شاه /
نبیره به پیش اندرون با سپاه /
بیامد سیهدیو با ترس و باک /
همی بآسمان بر پراکند خاک /
به هم بر فتادند هر دو گروه /
شدند از دد و دام دیوان ستوه /
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ /
جهان کرد بر دیو نستوه تنگ /
کشیدش سر پای یکسر دَوال /
سپهبَد برید آن سر بیهَمال /
چو آمد مر آن کینه را خواستار /
سرآمد کیومرث را روزگار
کتاب دوم- روایت هوشنگ
الف- پادشاهی هوشنگ
هوشنگ جهاندار و دادگر و با دانش و هوش به جای کیومرث، پدربزرگ و نیایاش تاج پادشاهی بر سر گذاشت
و این فرمانروایی چهل سال همراه با خردمندی و دادگری به فرجام رسید؛
در آغاز پادشاهی خود در والاترین جایگاه به همگان گفت: به یاری یزدان پیروزگر، پادشاه هفت کشور شدم و در هر جای گیتی با پیروزی فرمانروایی میکنم و برای داد و دانش و دهش و بخشش کمر همت بستهام؛
بدین روی از آن پس جهان را سراسر آباد کرد و در همه جای گیتی به دادگری همت گمارد.
جهاندار هوشنگ با رای و داد /
به جای نیا تاج بر سر نِهاد /
بگشت از برش چرخ سالی چهل /
پر از هوش مغز و پر از داد دل /
چو بنشست بر جایگاه مَهی /
چنین گفت بر تخت شاهنشهی/
که بر هفت کشور منم پادشا /
به هر جای پیروز و فرمانروا /
به فرمان یزدان پیروزگر /
به داد و دهش تنگ بستم کمر /
وُز آن پس جهان یکسر آباد کرد /
همه روی گیتی پر از داد کرد
ب- دستاوردهای هوشنگ
یزدان به هوشنگ برای نخستین بار آتش را از بازخورد دو سنگ نشان داد و بدین وسیله در جهان روشنایی گسترانید؛
هوشنگ جهاندار به خاطر این هدیه الهی در پیشگاه کردگار، نیایش و ستایش کرد و به شکرانه فروغ ایزدی، نور آتش را قبلهگاه نیایشگاه قرار داد و سالروز پیدایش آتش را با نام جشن سده گرامی داشت و این جشن از هوشنگ برای آیندگان به یادگار ماند.
هوشنگ نخست با به دست آوردن گوهری و با به کارگیری آتش، آهن را از سنگ جدا ساخت و با شناخت پیشه آهنگری ابراز کشاورزی
را برساخت.
با به وجود آوردن راهآب و روان ساختن آب در کشتزارها و افزودن آگاهی مردمان، کشاورزی را آسان کرد و با آموزش پراکنده کردن تخم گیاهان و کشت و درو کردن، کشاورزی را گسترش داد؛
با وجودی که پیش از این کارهای گسترده، جز میوه خوردنیهایی وجود نداشت.
با یاری ایزدی دامپروری هم رواج داد و در نخجیرگاه میان دامها جداسازی کرد و از آن میان، آنان که سودمندتر بودند را به کار گرفت؛
برخی از دامها برای پویندگی و راهواری و برخی دیگر را برای خوراک و پوشاک بهره گرفت.
بدین گونه بود که با این همه دستاورد، زمانه اما زمان اندکی به وی داد و بیدرنگ هوشنگ با والایی و ارجمندی و هوش و دانش نیز جهان خاکی را ترک گفت.
به سنگ اندر آتش بدو شد پدید /
کز او در جهان روشنی گسترید /
هر آن کس که بر سنگ آهن زدی/
از او روشنایی پدید آمدی /
جهاندار پیش جهان آفرین /
نیایش همی کرد و خواند آفرین /
که او را فروغی چنین هدیه داد /
همین آتش آنگاه قبله نهاد /
یکی جشن کرد آن شب و باده خَورد /
سَده نام آن جشن فرخنده کرد /
ز هوشنگ ماند این سده یادگار /
بسی باد چون او دگر شهریار /
نخستین یکی گوهر آمد به چنگ /
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ /
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد /
از آهنگری ارّه و تیشه کرد /
به جوی و به کشت آب را راه کرد /
به فرّ کَیای رنج کوتاه کرد /
چو آگاه مردم بر این بر فزود /
پراکندن تخم و کشت و درود /
از آن پیش کاین کارها شد بسیچ /
نبُد خوردنیها جز از میوه هیچ /
بدان ایزدی جاه و فرّ کیان /
ز نخجیر و گور و گوزن ژیان /
جدا کرد گاو و خر و گوسفند /
به ورز آورید آنچه بُد سودمند /
ز پویندگان اُشتر و اسب دید /
سزای نشست از میان برگزید /
برین گونه از چرم پویندگان /
بپوشید بالای گویندگان /
زمانه ندادش زمانی درنگ /
شد آن رنج هوشنگ با هوش و سنگ
کتاب سوم- روایت تهمورث
الف- پادشاهی تهمورث
هوشنگ پسری هوشمند به نام تهمورث داشت که پاینام و لقب دیوبند یافت؛
پس از هوشنگ، این تهمورث دیوبند بود که کمر همت بست و پادشاهی گیتی را برگزید؛
تهمورث جهاندار در آغاز فرمانرواییاش به همگان مژده داد که: با رای خود و با پشتیبانی خدای، جهان را از بدیها و پلشتیها بزداید و از آن روی که فرمانروای جهان شده، بدون هیچ درنگی، دستان دیوان و اهریمنان را از زندگانی مردمان کوتاه نماید و هر چه برای جهانیان سودمند باشد از بند دیوان، آشکار سازد؛
خوشبختانه تهمورث، وزیری بنام و نامآور با نام شهراسب یا شیداسپ داشت که در هر جای جهان به نیکی شهره گشت؛
شهراسب، وزیر تهمورث در برابر خدای جهانیان و فرمانروای جهان هر روز روزهدار و هر شب زندهدار بود و آنچنان که خود به راز و نماز مشغول بود، تهمورث شاه را نیز به نیکی سفارش مینمود و همه مردمان را در هر پایگاه و جایگاه به راستی فرا میخواند؛
بدین روی تهمورث جهاندار و فرمانبردار کردگار از هر بدی پالوده گشت و فره و نور ایزدی بر او تابیدن گرفت.
پسر بُد مر او را یکی هوشمند /
گرانمایه تهمورث دیوبند /
بیامد به تخت پدر بر نشست /
به شاهی کمر بر میان بر، ببست /
جهان از بدیها بشویم به رای /
پس آنگه درنگی کنم گِرد، پای /
ز هر جای کوته کنم دست دیو /
که من بود خواهم جهان را خدیو /
هر آن چیز کاندر جهان سودمند /
کنم آشکارا گشایم ز بند /
مر او را یکی پاک دستور بود /
که رایاش ز کردار بَد دور بود /
خَنیده به هر جای شهراسپ نام /
نَزَد جز به نیکی به هر جای گام /
همه روز بسته ز خوردن دو لب /
به پیش جهاندار بر پای، شب /
چنان بر دل هر کسی بود دوست /
نماز شب و روزه آیین اوست /
همه راه نیکی نُمودی به شاه /
همه راستی خواستی پایگاه /
چنان شاه پالوده گشت از بدی /
بتابید از او فره ایزدی
ب- نبرد تهمورث، فرزند هوشنگ
با دیو سیاه، فرمانده لشکر اهریمن
اهریمن و یاراناش دیگربار در پادشاهی تهمورث نیز به نیرنگ پرداختند، آن هنگام که تهمورث جهاندار و شهراسپ دیندار بر اسب تیزرو تاختند و جای جای جهان را به نیکی فراخواندند؛
دیوان که چنین کردار نیکوکارانهای را نمیپسندیدند از گفتار و دستور تهمورث سر باز زدند و سرکشی کردند؛
دیوان با فرماندهی دیو سیاه، گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند تا سرافرازی و پادشاهی تهمورث را نابود کنند؛
بدین روی دیوان و افسونگران تنومند با جادو، لشکری بزرگ فراهم آوردند.
هنگامی که تهمورث از فتنه فسونگران آگاهی یافت، برآشفت و گردهمایی دیوان را شکست و بیدرنگ جنگ با دیوان را آغاز کرد اما نبردشان در کوتاه زمانی به پایان رسید؛
در این نبرد، آسمان و زمین تیره و تار گشت و هر دو سپاه خیر و لشکر شر با چشمان خشمگین به یکدیگر خیره گشت؛ از یکسو لشکر دیوان با دهان پر از آتش دودآلود و از دیگر سو سپاه پهلوانان پادشاه کیهان، رو در روی یکدیگر قرار گرفت.
تهمورث دیوبند، برخی از دیوان را با افسون و برخی دیگر از دیوان را با گرز گران خسته و بسته در بند کرد؛
دیوان از پادشاه کیهان، امان خواستند تا جان آنان را نستاندند و مژده دادند تا هنرهای فراوان و دانشهای گوناگون به آنان بیاموزند تا آدمیان سرافرازی کنند و زمین سراسر باغ و بستان شود.
برفت اَهرِمَن را به افسون ببست /
چو بر تیزرو بارگی بر نشست /
چو دیوان بدیدند کردار اوی /
کشیدند گردن ز گفتار اوی/
شدند انجمن دیو، بسیار مَر /
که پَردَختِه مانند از او تاج و فَر /
همه نره دیوان و افسونگران /
برفتند جادو سپاهی گران /
چو تهمورث آگه شد از کارشان /
برآشفت و بشکست بازارشان /
یکایک بر آراست با دیو جنگ /
نبُد جنگشان را فراوان درنگ /
هوا تیرهفام و زمین تیره گشت /
دو دیده به خشم اندرون خیره گشت /
ز یکسو دمِ آتش و دودِ دیو /
ز یکسو دلیران گَیهان خدیو /
از ایشان دو بهره به افسون ببست /
دگرشان به گرز گران کرد پست /
کشیدندشان خسته و بسته خوار /
به جان خواستند آن زمان، زینهار /
کز آن سرافرازی کند آدمی /
چو بستان شود زآن سراسر زَمی
پ- دستاوردهای تهمورث
پادشاه کیهان و یاراناش، دیوان را امان دادند و آن هنگام که آنان از بند رها شدند به خسروان نگاشتن آموختند؛ نه یک زبان بلکه سی زبان را به مردمان آموزش دادند از خط و زبان رومی و تازی تا هندی و چینی و زبان و فرهنگ پارسی و پهلوی و هنرهای خوشنویسی و نگارگری را به پهلوانان و پژوهندگان یاد دادند.
تهمورث اما پیشتر دستاوردهای دیگر نیز به دست آورده بود، همچون دورههای پیشین پوشاک و خوراک خوبی فراهم آورد؛
وی با دستهبندی جانوران دامپروری را رونق داد:
با بریدن و ریسیدن و بافتن موی و پشم برخی جانوران، پوشیدنی و گسترندنی برای آدمیان فراهم آورد؛
پویندگان تیزرو را برای سواری برگزید و با بهترین سبزه و کاه و حتی جو و گندم آنان را پرورش داد؛
ددان رمنده را برای شکار دیگر جانداران برگزید و آنان هم آموزش داد؛
ماکیان شکارچی و پرندگان اهلی را هم برگزید تا برخی را برای شکار آموزش دهد و برخی را برای خوراک و برخی دیگر را برای اعلام زمان بهره گیرد.
تهمورث جهاندار به همه مردمان رازهای سودمندی از زندگی را آموزش داد و به همگان دستور داد تا با آوای نرم و موسیقی گرم به نیایش و ستایش خدای جهان بپردازند.
تهمورث با این همه دستاورد سی ساله، شگفتی همگان را از چگونگی پدیدآوری هنر برانگیخت؛
اما زندگی تهمورث دیوبند هم سرآمد و پندهای سودمند او در جهان به یادگار بماند و جهانیان را در سوگ خویش فرو گذارد.
چو آزاد گشتند از بند اوی /
بجُستند ناچار پیوند اوی /
نبشتن به خسرو بیآموختند /
دلش را به دانش برافروختند /
نوشته یکی نَه که نزدیکِ سی /
چه رومی، چه تازی و چه پارسی/
چه هندی و چینی و چه پهلوی /
نگاریدن آن کجا بشنوی /
پس از پشت میش و بَره پَشم و موی/
بُرید و به رِشتن نِهادند روی/
به کوشش از او کرد پوشش به رای /
به گستردنی هم بُد او رهنمای /
ز پویندگان هر چه بُد تیزرو /
خورش کردشان سبزه و کاه و جو /
رمنده ددان را همه بنگرید /
سیهگوش و یوز از میان برگزید /
ز مرغان مر آن را که بُد نیکتاز /
چو باز و چو شاهین گردنفراز /
بیاورد و آموختنشان گرفت /
جهانی بدو مانده اندر شگفت /
چو این کرده شد ماکیان و خروس /
کجا برخروشد گَهِ زخمِ کوس /
بیاورد و یکسر به مردم کشید /
نهفته همه سودمندی گزید /
بفرمودشان تا نوازند گرم /
نخوانندشان جز به آواز نرم /
چنین گفت کاین را نیایش کنید /
جهان آفرین را ستایش کنید /
جهاندار سی سال از این پیشتر /
چه گونه پدید آوریدی هنر /
چو گیتی سرآمد بر آن دیوبند /
جهان را همه پند او سودمند /
به سوگ اندرون شد دل هر کسی /
بیامد بر آن روزگاران بسی
کتاب چهارم- روایت جمشید
الف- پادشاهی جمشید
جمشید گرانقدر، فرزند تهمورث جهاندار، پس از پدر بر تخت پادشاهی جهان نشست؛
همه جهانیان فرمانبردار او گشتند؛
در این روزگاران همگان از مردمان و جانوران و دیوان و پریان از ستیزهجویی آسوده خاطر شدند.
بدین روی جمشید، مژده داد که با فره و شکوه ایزدی، هم شهریاری و هم موبدی را پذیرا شدم و دست نابکاران و بدنهادان را از کارهای ناشایست و رفتارهای بد کوتاه مینمایم و روان مردمان را به سوی روشنی رهنمون میکنم.
گرانمایه جمشید فرزند اوی /
کمر بست یکدل پر از پند اوی /
کمر بسته با فر شاهنشهی /
جهان گشته سرتاسر او را رهی /
زمانه برآسود از داوری /
به فرمان او مرغ و دیو و پری /
منم گفت با فرهٔ ایزدی /
همام شهریاری و همام موبَدی /
بَدان را ز بَد دست کوته کنم /
روان را سوی روشنی ره کنم
ب- دستاوردهای جمشید
جمشید خردورزی و روشندلی را پیشه کرد و در هر پنجاه سال از پادشاهی خویش به کاری شگفت دست یازید؛
در پنجاهه نخست با فر کیانی دستور داد تا با دَم آهنگری، کوره را گرم کنند و آهن سخت را نرم نمایند و از آن زینافزارهای دفاعی و نظامی از جمله کلاه خود و زره و جوشن بسازند؛
در پنجاهه دوم، تهیه پوشاک گرانسنگ و گرانقیمت را فرمان داد و از کتان، پیله و ابریشم و موی جانوران، پوشیدنیهای گرانبها فراهم آورد و رشتن و بافتن و دوختن تار و پود پارچه را آموزش داد.
سپس مردمان را به چهار دسته از نظر پیشه بخشبندی کرد:
گروه نخست را کاتوزیان خواند، آنان که از پرهیزگاران و موبدان بودند و برای همین نیایشگران در دل کوه جایگاهی فراهم آورد؛
گروه دوم را نیساریان نامید، آنان که از سپاهیان و جنگاوران بودند و لشکر و کشور از هماینان پاینده بود؛
گروه سوم را برزگران و کشاورزان نام نهاد، آنان که سپاس همگان را فراهم میآورند، چونکه خود میکارند و میورزند و میدروند و خوراک آدمیان و جانداران را فراهم میآورند.
گروه چهارم را دستورزان و صنعتگران نامید، آنان که با دلاوری و قدرتمندی نیک میکوشند.
در پنجاهه سوم، دستور داد تا خوراکهای شایستهای با کاشتن فراهم آورند و مردمان از آن بخورند و به تهیدستان هم ببخشند.
دیوان بیباک و چالاک را دستور داد تا با آمیختن آب و گل و ساختن خشت و با بهرهگیری از سنگ و گچ، مهندسی ساخت و ساز را شکوفا کنند و برای نخستین بار برای بهداشت مردمان، گرمابه ساخت و برای جلوگیری از گزند باد، کاخهایی بلند با ایوانها و ستونهای تنومند برساخت.
در پنجاهه چهارم، گوهر و جواهر را از کوهها به دست آورد و یاقوت و کهربا و سیمین و زرین را از سنگ فراهم کرد.
سپس بویهای خوش که مورد نیاز مردمان بود را از گل و گیاهان و جانداران پدیدار کرد و توانست گلاب و کافور و مشک ناب و عود و عنبر خوشبوی را نمایان کند.
سپس دانش پزشکی و درمان و چارهجویی هر دردمندی و راه پیشگیری از گزند بیماری و روش تندرستی را باز جست.
پس از آن کشتیهای بزرگ ساخت و برای تجارت کالا از کشوری به کشوری شتافت و این همه دانش را با خرد و هنر و با رنج فراوان به همگان آموخت.
به فرِ کِیای نرم کرد آهنا /
چو خود و زره کرد و چون جوشنا /
بدین اندرون سال پنجاه رنج /
بپیمود از این، چند بنهاد گنج /
ز کتّان و ابریشم و موی و قَز /
قَصَب کرد پُرمایه دیبا و خَز /
بیاموختشان رِشتن و تافتن /
به تار اندرون پود را بافتن /
ز هر انجمن پیشهور گِرد کرد /
بدین اندرون نیز پنجاه خَورد /
گروهی که کاتوزیان خوانیاش /
به رسم پرستندگان دانیاش /
جدا کردشان از میان گروه /
پرستنده را جایگه کرد کوه /
صفی برکشیدند و بنشاندند /
همی نام نیساریان خواندند /
کجا شیر مردان جنگاور اند /
فروزندهٔ لشکر و کشور اند /
گروه سوم برزگر را شناس/
کجا نیست از کس بر ایشان سپاس /
بکارند و ورزند و خود بدروند /
به گاه خورش سرزنش نشنوند /
چهارم که خوانند هُوتُوخُشی /
همان دستورزان، اَبا سرکشی /
بدین اندرون سال پنجاه نیز /
بخورد و بورزید و بخشید چیز /
بفرمود پس دیو بیباک را /
به آب اندر آمیختن خاک را /
به سنگ و به گِل دیو، دیوار کرد /
به خشت از بَرَش، هندسی کار کرد /
چو گرمابه و کاخهای بلند /
چو ایوان که باشد پناه از گزند /
به دست آمدش چند گونه گُهَر /
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر /
دگر بویهای خوش آورد باز /
که دارند مردم به بویاش نیاز /
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب /
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب /
پزشکی و درمانِ هر دردمند /
درِ تندرستی و راهِ گزند /
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب /
ز کشور به کشور گرفتی شتاب /
چنین سال پنجه برنجید نیز /
ندید از هنر بر خرد بسته چیز
پ- پدید آمدن جشن نوروز از سوی جمشید
جمشید شاه با فر کیانی فرمان داد تا تختی شکوهمند با گوهرهای فراوان بسازند و نمایندگان کشورهای گوناگون جهان را به سوی خویش فراخواند، همگان با دیدن تخت و بخت جمشید، شگفت زده شدند؛
بزرگان جهان با پیشکشهایی در برابر جمشید گوهر افشاندند و این روز را که آغازین روز از آغازین ماه سال بود را جشن گرفتند و آن روز را نوروز خواندند؛
بدین روی جشن نوروز در سرِ سالِ نویِ خورشیدی که روز هرمز پیروز، روز نخست فروردین ماه است، همه ساله گرامی داشته شد؛
در آغاز هر سال آسایش تن از رنج و آرامش دل از کین، آرزوی مردمان شد و بزرگان با شادی جای جای جهان را آراسته کردند و با نوشیدنیهای گوارا و با خنیاگری و رامشگری و هنر موسیقی همگان را به این جشن فراخواندند.
جشن نوروز فرخنده از همان روزگاران و از همان خسروان برایمان به یادگار ماند.
بدین گونه جمشید سیصد سال پادشاهی کرد؛
هرگز در آن سالها کسی در همه جای جهان مرگ و نیستی ندید و از رنج نشانی و از بدی آگاهی نبود و دیوان نیز کمر بسته در خدمت مردمان بودند.
جِهان انجمن شد بر آن تختِ اوی /
شگفتی فرومانده از بختِ اوی /
به جمشید بر، گوهر افشاندند /
مر آن روز را روز نو خواندند /
سر سالِ نو، هرمزِ فروَدین /
بیاسوده از رنجِ تن، دل زِ کین /
بزرگان به شادی بیاراستند /
می و جام و رامشگران خواستند /
چنین جشن فرخ از آن روزگار /
به ما ماند از آن خسروان یادگار /
چنین سال سیصد همی راند کار /
ندیدند مرگ اندر آن روزگار /
ز رنج و ز بَدشان نَبُد آگهی /
میان بسته دیوان بسانِ رَهی
ت- ادعای خدایی کردن جمشید
جمشید از تخت پادشاهی و توانایی خود در گیتی به یکباره به خودخواهی رسید؛
جمشید که فرمانروایی یزدانشناس بود از فرمان خدای، سرپیچی و ناسپاسی کرد؛
بزرگان و موبدان و سالخوردگان را فراخواند و بدانها گفت:
من در جهان، جز خودم کسی را خداوندگار نمیدانم؛
من همه هنرهای گیتی را پدید آوردم؛
من نامدارترین فرمانروای جهانیان هستم؛
من جهان را به زیبایی آراستهام؛
من گیتی را به آبادانی ساختهام؛
من خور و خواب و آرامش و آسایش را به مردمان ارزانی داشتهام؛
من خوراک و پوشاک و کامرانی و کامجویی را به همگان بخشیدهام…
با چنین پندار و گفتار و کرداری، جمشید شاه از فرمان کردگار سرپیچی کرد؛
هنرمندی و پرهیزکاری از وی گسیخته شد؛
به ناگاه فره ایزدی از او برداشته شد و همه مردمان جهان از این رفتار خودخواهانه جمشید پر گفتوگو شدند.
جمشید سالهای سال در کارش شکست افتاد و روزگارش واژگونه شد و پادشاهیاش با رنج سپری شد.
بدین سان بوده است که دانای با فر و هوش چنین گفته است: هر گاه خسرو شدی به فروتنی و بندگی روی آور.
یکایک به تختِ مِهی بنگرید /
به گیتی جز از خویشتن را ندید /
مَنی کرد آن شاه یزدان شناس /
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس /
چنین گفت با سالخَورده مِهان /
که جز خویشتن را ندانم جِهان /
هنر در جهان از من آمد پدید /
چو من نامور، تخت شاهی ندید /
خور و خواب و آرامتان از من است /
همان پوشش و کامتان از من است /
چو این گفته شد، فرِ یزدان از اوی /
بگَشت و جِهان شد پر از گفتوگوی /
هنر چون به پیوست با کردگار /
شکست اندر آورد و برگشت کار /
به جمشید بر، تیرهگون گشت روز /
همی کاست آن فرِ گیتیفروز /
چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش /
چو خسرو شوی بندگی را بکوش